محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

28/ مهر/ 90

1390/7/30 10:36
نویسنده : مامان مریم
681 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح زود يعني 6:30 از خواب بيدار شدي و گفتي ماني بيدار شو بسه .امان از دست تو بچه..بميرم برات عادت داري ديگه..منم بعدش بابايي رو بيدار كردم تا بريم خريد..آخه چند روز ديگه تولدشه و بابايي خيلي كت تك دوست داره...بابايي كه خريد دوست نداره دنبال بهونه اي بود كه كنسلش كنيم. اما من سمج شدم و رفتيم...

اولين بار بود كه سوار مترو ميشدي و خيلي برات جالب بود:

محيا تو مترو

 خيلي خوب بود..براي اولين بار بازار بزرگ رفتم...آدرس گرفتيم و براي بابايي يه كت شيك خريدم..كه تا روز تولدش رونمايي نميكنم...

و اما براي شما ....دوباره خريدم...يه جوراب شلواري- دامن ( كه بابايي خوشش نيومد) و يه بافت خوشگل و بالاخره چادر بازي يا بقول اون آقاهه خيمه بازي....

كل خريدات رو اينجا ميذارم...قد يه عروس برات خريد كردم و خونه خريدم و فرستادمت خونه خودت...

خونه محياخانمي

 

محيا رفت تو خونش

محيا درون خونه

بابا علي اومد خونه دخترم مهموني:

بابايي رو ستون خونه ام نشستي

و اما لباسها:

شلوار

بلوز

شلوار جين

يه بافت ناز

اين خيلي بهت ميومد. تو ايستگاه مترو گلبرگ خريدمش. همونجا پوشوندمت و بابايي گفت چه ناز شدي...

محيا تو ميوه فروشي

اين دوتا رو هم كه دو روز پيش تو سنايي گرفتم...

اين هم لباس مهرناز جون كه بمناسبت تولدش خريدم...

لباس مهرناز

اينو گذاشتم تا مهرناز جون ببينه...آخه ما بعد تولدش ميريم شمال و تا اون موقع طاقت تحمل نداره....

مباركتون باشه....بعد نهار هم خوابيديم و من 4 بيدار شدم و دوباره رفتم 7 حوض و اين كفش رو برات خريدم...

الان يك و نيم شبه و شما بعد از كلي شيرين زبوني خوابيدي... ما هم فردا از كاشان مهمون داريم.مهراب جون داره مياد...باباش عمو محمد دوست باباست..خونوادگي شيميستن مثل خودمون...اين وسط بابايي تك افتاده...آخه مامان مهراب هم شيميسته...خورشتهام آمادست واسه فردا...برم بخوابم تا فردا شارژ باشم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آقا ماشاالله
30 مهر 90 9:03
برای خودت هم یه چیزی میخریدی خوش تیپ
مثلا جوراب شلواری
ویا ...بماند


خریدم میپوشم میبینی مش ماشاله
مائده
30 مهر 90 9:53
قدم نو رسیده مبارک ایشالا به سلامتی امیدوارم قدمش خیر باشه که هست

خونه نو دختر گلت هم مبارک


مرسی خاله تشریف بیارین
مامان صدف
30 مهر 90 11:38
چه لباسهای خشگلی. مبارکت باشه محیا جون.
دست مامانی درد نکنه . واقعا" سلیقش خوبه


مرسی خاله...امروز خودشو ببین چقدر بهش اومده...