و چند تا عکس
و محیای عزیزم..
این میوه ها رو مامان محمد مهدی برات آورده:
دختر موفرفری حموم رفته ام:
و این تمیزی چند دقیقه بیشتر طول نکشید. چون پای لازانیا غذای مورد علاقه ات وسط بود:
تازه بعد خوردن بهم گفتی خاله بهار سیر نشدم. باز هم بریز. خوشحالم که میتونی حرفاتو خواسته هاتو به خاله بگی. البته امیدوارم اینطور باشه..
تو خونه اگه چیزی بخوای و کمی صبرکنی بهت ندیم اونقدر پشت هم میگی..بعدش هم میگی چرا نمیدی ؟ چند بار بگم؟؟؟؟
امروز هم خاله لیلا اونقدر ازت تعریف کرد که دلم ضعف کرد. گفت موقع آموزش ها مخصوصا قرآن بچه ها معمولا توجه نمیکنن و بخصوص پسرها هر کدوم به یه ور نگاه میکنن. آخه خیلی کوچولو ان!!! گفت شما با دقت نگاه به خاله بهار میکنی و اولین کسی هستی سریع حفظ میشی و تکرار میکنی و بعد کامل میخونی.
اینو خودم از رو دفترت دستم اومدکه اولین باری که سوره ناس رو یاد گرفتی، شب کامل میخوندی..دیشب هم همشو با هم برام خوندی و منم داشتم فیلم میگرفتم ازت. یهو دستت خورد به دوربینو تو مسیر سقوط رو سرامیک گرفتمش. فکر کن ما رو میز نهارخوری نشسته بودیم. حتما میشکست. اما به برکت قرآنی که خوندی این اتفاق نیفتاد خدارو شکر..
و محمد مهدی ناناس:
و آویسا گلی: