محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

17/ تیر/91

1391/4/18 10:52
نویسنده : مامان مریم
558 بازدید
اشتراک گذاری

صبحت بخیر گلم..

چقدر ترافیک کم بود و همه جا خلوت.. اما مثل اینکه یه عده ای دور از جون، عادت و جنبه این خلوتی رو ندارن و نفسای حبس تو سینشونو یهو دارن خالی میکنن. صبح یه پرشیایی نزدیک بود کله پا بشه و بیفته رو ماشینمونو لهمون کنه. خدا رحم کرد..

بابا مگه چه خبره.. بحمداله اومدیم مهد و من هم کلی کلی کار ناتموم دارم که باید انجام بدم. دوستت دارم..

 این هم کاردستی امروزتون:

چرا اسم بچه امو ننوشتین و فقط فامیلی؟؟؟؟

اومدم دنبالت و مستقیم رفتیم پاسداران استخر یاس .

 تو راه هم شاتوتی که خاله نرگس برات آورد رو خوردی و اینجوری رفتی تو استخر:

 

گفتیم حالا بیشتر پول خرج کنیم شاید بیشتر بچسبه. اما دل غافل.. چقدر کثیف و شلوغ بود. تا حالا اینهمه پیرزن مریض یه جا ندیده بودم.. پاتو دراز میکگردی میخورد تو جای عملشون و کلی فحش و بد و بیراه نثارت میکردن. تازه تو قسمت کم عمق یکدومشون گفت مگه نمیدونی اینجا مخصوص مریضاست

کمی تو بوفه اش نشستیم و ترجیح دادیم زود برگردیم خونه .. همون استخر دانشگاه خودمون هر چند هزار تومنی اما از صدتای اینا بهتره. آخه برای ماها هزار تومنه.. عادت کردیم پول الکی بدیم. اما خوب بود. تجربه ایه..

بابایی خونه بود و خبر خوشی به بدو ورودمون تو خونه بهش دادن که آقا فردا بیا برای عقد قرار داد تو یه شرکت (ظاهرا) بهتر و بزرگتر از جای قبلیش. بابایی از ذوق تو خونه میرقصید و شما هم هاج و واج نگاش میکردی...

 امیدواریم خدا هر چی هست به خیر کنه..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان احسان
17 تیر 91 13:54
سلام ممنون مریم جان جای شما خالی خیلی خوش گذشت .


مامان ملینا
17 تیر 91 13:55
مامانی من اصلا یادم نیست کی تهران اومدم آخه همسری از تهران خوشش نمی یاد بهم می گه هر جا بگی می برمت الا تهران.پس در نتیجه ما منتظر شما هستیم .


مرسی عزیزم
مامان دانیال
18 تیر 91 9:06
ای بابا. امان از این مردم بی جنبه که تا می بینن خیابونها یه ذره خلوت شده دیگه خدا رو بنده نیستن و پاشون رو یک بند رو گاز فشار می دن. خدا رو شکر که شما صحیح و سالمید


مرسی گلم
مامان صدف
18 تیر 91 9:34
خوش خبر باشی. خدارو شکر. امامزاده صالح کار خودشو کرد.


ممنون عزیزم
هدیه خدا- فریماه
18 تیر 91 10:36
وااااااااای خداروشکر مریم جان. امامزاده صالح جواب داد دوست عزیز. خوشحالمون کردی.به فرزانه جون گفتم ندیده کلی دوستون دارم.


ممنون عزیزم. باز هم دعا کن خیر باشه..
مامان کوروش
18 تیر 91 21:12
خدا رو شکر مریم جون که کار همسرت درست شد


مرسی اما نه همچی
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
19 تیر 91 5:16
خداروشكر دم صبحي خيلي خوشحال شدم براي باباعلي. انشااله كه موفق باشن و خير و بركت توش باشه.


ممنونت . اما الان میام سر صبحی با یه خبر دیگه حالتو میگیرم..
مامان دانیال
19 تیر 91 11:55
سلام. من دوباره میخوام عکس دزدی کنم. اجازه هست؟ (عکس کاردستی بچه ها رو) آخه دوربینم اون روز شارژ نداشت و روشن نشد


قابل نداره عزیزم
مامان صدف
20 تیر 91 8:51
روز روشن و دزدی؟
مادر آیاتای
20 تیر 91 12:29
مریم امیدوارم همه چی خوب پیش بره عزیزم.
میگم تو روح هر چی آدم ... !! منم شاتوت میخوام


جات خالی. اما همشو محیا خورد