6/ مرداد/ 90
صبح با خاله جون عسل، برای کار دایی جون وحید..ایشاله هرچی خدا بخواد. بعد سرخاک خاله جون زهره رفتم. عصری هم آماده شدیم و رفتیم برای تولد محمدجواد. با همه اتفاقهای خوب و بدش چقدر خوش گذشت...نمیذاشتی کسی کنارم وایسته و باهام عکس بگیره. میگفتی مانی منه...کلی رقصیدی..و بادکنک ترکوندی...و تولد مبارک خوندی!!!! اما همه می گفتن که تولد شما یک چیز دیگه بود..
فقط یک عکس تونستم از روز تولد محمد جواد بذارم بقیه اش دسته جمعیه..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی