30/تیر/90
صبح با مرجان و مهرناز و کیمیا صبحونه رو خونه خودمون خوردیم. البته بگم خاله جون وحیده حس و حال نداشت و الکی قهر کرد و با ما نیومد...خیلی خوب بود . فقط ابتدای شب ازینکه کولر نداشتیم کمی گرممون شد...آخرین جلسه دندونپزشکی ام رو رفتم و شما هم تو استخرت تو حیاط خونه مادرجون آب بازی کردی و الان هم بعد صرف نهار، زیر کولر خونه مادرجون، تو خواب عمیق نیمروز تابستونی رفتی و من هم مشغول نوشتن...
دایی جون وحید هم که با فشار آب دنبالت کرد و آرامشتو بهم زد
عصر سرخاک خاله جون رفتیم و شما با انگشتهای کوچیکت روی سنگ داغ مزارش به تقلید از ما فاتحه خواندی و مادرجون با دیدن این صحنه کلی گریه کرد. که چرا خاله جون، شما رو ندیده رفت....
این هم سنگ خاکش:
ببینین طفلک تو چه روز خوبی از دنیا رفت....روحش شاد
عصر آماده شدیم با سحر بریم پارک نوشیروانی همه رفتن و ما با اینکه آماده بودیم به طرز ناجوانمردانه ای جا موندیم.همش هم تصیر کوروش و مانی اش بود. شب هم ، وام قرض الحسنه خانوادگی به اسم شما افتاد و این خیلی خوب بود...
بابا علی هم شب بعد یک هفته از تهران برگشت و میخوام همه بدونن...نیومد پیش ما و یکراست رفت خونه مامانش. چون خسته بود و خواست بخوابه و فردا بیاد پیشمون. بچه ننه است مگه نه؟؟؟ ما هم باهاش قهر کردیم