29/تیر/90
صبح فقط دندونپزشکی رفتم!! سر نهار دایی جون وحید حس حسادتتو نسبت بمن برانگیخت و گفت: مانی منه و شما برای انتقام توی چشام چنگ انداختی و رگهای چشام پاره و چشم چپم پر از خون مردگی شد.
عصری هم خونه زندایی دوره فامیلی بود و رفتیم و خیلی خوش گذشت. شام هم همونجا موندیم.
کیمیا هم اومد و آخر شب با هم به خونه خودمون رفتیم و اولین و آخرین شبی بود که تو تعطیلات اونجا خوابیدیم. آخه دلمون نمیاد خونه مادر جونو ول کنیم و بریم خونه خودمون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی