27/تیر/90
امروز خونه ایم و هوا حسابی گرمه. بابایی سر کار رفته و ماشین رو با خودش برده و ما هم فعلا جایی نمیتونیم بریم. تازه یادم اومد که کارت سوخت رو هفته پیش تو یکی از پمپ بنزینهای تهران جا گذاشتم و بابایی خیلی عصبانی شد. صبح زود هم با دایی جون و پدر جون به مرغداری رفتی. هنوز طبق عادتت صبحها ساعت 6 بیدار میشی. مادر جون تو حیاط لباس میشست و شما هم کلی آب بازی کردی و حتی پوشک هم نداشتی. همش هم میری تو مغازه و هرچه دلت میخواد میخوری و بعدش هم دل درد میگیری و مادر جونو هم ورشکست میکنی...
ظهر خسته بودی و زودی خوابیدی
عصری با زندایی بردمت خونه خودمون. بعدش هم با خاله جون سمانه پارک و خیلی ذوق کردی.
این هم یک عکس بی کیفیت از یک پارک بی کیفیت:
سعی میکنم واسه تعطیلاتت بیشتر وقت بذارم گلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی