سالی نو
سلام دخترای ناز و قشنگم. فرشته های من..
رئزهای کاری اول سال 95 هست و من وبابایی و محیا جون تازگیا از کنارشما و مادرجون اینا برگشتیم تهران سرکارمون.. سری بعدی ایشالا شما رو با خودمون میاریم. هرچند میدونم خیلی کنترل امور سخته.. ایشالا خدا یاری کنه.
محیا جون هم که دیگه خانومی شده واسه خودش و تمام دغدغه های سال جدیدم ثبت نام تو مدرسه دلخواهمه. ایشالا حل بشه و دغدغه هام کم شه. تا بتونم راحتتر به شماها برسم
چقدر شیرین و دلبر شدین. شیطنتاتون مهربونیهاتون خواهرانه هاتون خیلی قشنگه و همین باعث میشه دل کندن پدرجون و بقیه از شما خیلی سخت بشه..الان محیا رو با لفظ محیوووو و بحیا صدا میکنی. مَ مَ و بَ بَ رو میگین. زیاد به مامان و بابا حساس نیستین اما کمی میگین.دَدَ رو میگین.آیفون زنگ میخوره میگین کیه؟؟ مَووو یعنی گربه و دَفش یعنی کفش.. مهستا بیشتر از مهنیا صحبت میکنه و به زبون خودتون با هم نطق میکنین..
دارم خونه رو برای ورودتون آماده میکنم..بامید روزهای خوب و خوش در کنارشما