محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

بدون عنوان

سلام نازدونه من هفتیمن سال زمینی شدنت مبارک. ممنونم که منو مادر کردی و خوشحالم که لیاقتشو خدا بمن داد... به امید سربلندیت ای فرشته زمینی من.. مرسی که هستی و تو نگهداری دوقلوها کمکم میکنی. ...
18 آذر 1395

روزای پایان مهر95

سلام دخترای نازم این روزا دیگه استرس روزای اول مدرسه کم شده و امیدوارم علاقت هم بیشتر بشه. خانم معلم بسیار مهربونی داری . خانم خسروی واقعا کارشو بلده.. کلی هم کاردستی و فلش کارت درست میکنیم با هم که باید عکسشو زودتر برات بذارم دوقلوها هم کمی ناخوش احوال بودن و موندن شمال. از عاشورا دیگه نیاوردیمشون. ایشالا امشب میریم دنبالشون برشون گردونیم تا دوباره خونه رو بریزن به هم.. دوستون دارم فرشته های نازم ...
28 مهر 1395

جشن روز کودک - توچال

امروز جشن روز کودک رو که دوستای محیا جونی و معلم مهربونش تو توچال برگزار کردن رفتیم چقدر هم بهش خوش گذشت. عکسا رو بزودی میذارم. امیدوارم با این کارا علاقت به مدرسه بیشتر بشه دختر نازم. دوقلو ها هم هستن و بشدت در حال اذیت کردن ما..
17 مهر 1395

بوی ماه مهر 95

سلام دوستان این خانم رو میشناسید. ایشون همون محیا کوچولوی ما هستن که امروز رفتن مدرسه. مدرسه عدالت نزدیک دانشگاه بهشتی من و محیا خانومی چون همیشه کله صبح بیداریم و این مسیرو میایم برامون زیاد سخت نبود. اما خوب از شب قبل دلهره های مادر و دختر وجود داشت. جای جدید و دوستای جدی. محیا صبح میگفت یادش بخیر چه روزگاری داشتم با درسا و هستی..   خانم خیراندیش مدیر مدرسه یه ساعت زنگدار به دخترا کادو داد تا هر کی قبل از مامانش با صدای زنگ ساعت خودش بیدار بشه. صدف همکلاسی محیا و محیا عظیمی کلاس دومی: خدا پشت و پناهت عشقم.. قابل توجه دوستان عزیز که دوقلوها رو بیست روزی میشه آورد...
3 مهر 1395

جشن فارغ التحصیلی مهد

سلام دوستای مهربونم.کاش اینجا برقرار بود و شما بودید.. همیشه..کاش تلگرام ور بیفته.. امرو خیلی خوشحالم. جشن فارغ اتحصیلی مهد محیا بوده و من تازه به این نتیجه رسیدم که مربی محیا حق داشته. دختر نازم پر از استعداد و توانایی و خانومیه. خدایا شکرت. تمام خستگیهای 7 ساله از تنم رفت و من به روبروی خودم امیدوارتر شدم. خدایا شکرت جاهایی هم گریه کردم.. بشدت.. از امام زمان میخواستین نظر به بچه های مهد کنه... الهی آمین تو درسها موفق بشین و همواره شاداب بینمت گلم.. جایی که با مهد و کودکیتون خداحافظی کردین و من نذاشتم اومدن دوقلوها بچگیو ازت بگیره.. اونا که هنوز هم شمالن و شما هنوز دختر ناز و بی نظیر و یکی یدونه خودمی.. عاشقتم ...
17 فروردين 1395

سالی نو

سلام دخترای ناز و قشنگم. فرشته های من.. رئزهای کاری اول سال 95 هست و من وبابایی و محیا جون تازگیا از کنارشما و مادرجون اینا برگشتیم تهران سرکارمون.. سری بعدی ایشالا شما رو با خودمون میاریم. هرچند میدونم خیلی کنترل امور سخته.. ایشالا خدا یاری کنه. محیا جون هم که دیگه خانومی شده واسه خودش و تمام دغدغه های سال جدیدم ثبت نام تو مدرسه دلخواهمه. ایشالا حل بشه و دغدغه هام کم شه. تا بتونم راحتتر به شماها برسم چقدر شیرین و دلبر شدین. شیطنتاتون مهربونیهاتون خواهرانه هاتون خیلی قشنگه و همین باعث میشه دل کندن پدرجون و بقیه از شما خیلی سخت بشه..الان محیا رو با لفظ محیوووو و بحیا صدا میکنی. مَ مَ و بَ بَ رو میگین. زیاد به مامان و ب...
15 فروردين 1395
1